«همبازی ایشان در دوره ی کودکی محمد عبداللهیان بود که گویا چند سالی از او بزرگتر بود .
م.
سرشک در توصیف آن روزهای بی غبار می گوید : « بازیگوش ترین بچه محل بودم
چه در کدکن و چه در مشهد . اولین بچه ای که صبح زود وارد کوچه می شد ، علی
التحقیق من بودم و آخرین کسی که کوچه را ترک می کرد نیز من بودم .علتش شاید
این بود که نه خواهری داشتم و نه برادری » .
م . سرشک از همان دوران
کودکی از حافظه خوبی برخوردار بود یک شعر ده بیتی را با دو بار خواندن از
بر می شد .بخش اعظم منظومه ملا هادی سبزواری را در همان سنین به خاطر سپرده
بود .
پدرش شخصیتی شگفت داشت . او برای تهذیب ساختاری شخصیت تنها
فرزند خانواده از هر شیوه ای استفاده می کرد و به درستی که حامل بخشی از
فرهنگ و تمدن اسلامی آن روز خراسان بود .
بسیاری از داوری های علمی –
اخلاقی م . سرشک حتی در سنین بالا به همین نوع تربیت و همین نوع علم آموزی
در دوران طفولیت مربوط می شود .
مادر او نیز طبع شعر داشت بدون اینکه بتواند بنویسد، می خواند و می سرود .
م.سرشک
در توصیف مادرش می نویسد « تمام کتابهای خانه ی ما را با حافظه ی
وحشتناکش خوانده بود و به خاطر داشت ، اشعار خیلی خوبی هم می سرود . در مدح
امام حسین (ع) و... او به من می گفت و من با خط بچه گانه ام می نوشتم ،
او نوشتن بلد نبود با اینکه سواد فارسی و عربی خوبی داشت نوشتن نمی دانست »
.
م.سرشک قبل از ورود به حوزه علمیه آن روز خراسان در نزد پدرش میرزا
محمد شفیعی کدکنی مقدمات علوم دینی از قبیل جامع المقدمات و کنایه ی آخوند
خراسانی را فرا می گیرد .
پس از ورود به حوزه علمیه دریچه های جدیدتری
به روی ایشان باز می شود . در نزد حاج میرزا احمد مدرس یزدی ملقب به «نهنگ»
شرح لمعه و قوانین میرزای قمی و در نزد مرحوم فلسفی اصفهانی، فلسفه و منطق
را آموخت .
یکی از شخصیتهای شاخص آن دوره که در حوزه علمیه مطرح بود و
در تکوین شخصیت شفیعی کدکنی نقش داشت ادیب نیشابوری معروف به ادیب دوم بود .
ادیب دوم در کنار متونی مانند سیوطی و مغنی و مطول و مقامات حریری با
استناد به اشعار شعرای کلاسیک نوعی ادب تطبیفی را به طلاب جوان می آموخت .
م.سرشک
پانزده سال تمام در حوزه های علمیه آن زمان خراسان آمد و شد می کرد و این
یعنی تکوین نیمی از شخصیت او و اگر سخن روانشناسان را بپذیریم که آنچه را
که آدمی در کودکی می آموزد هرگز محو نمی شود ، تمام دستگاه فکری – فلسفی
شفیعی کدکنی در همان حوزه ها شکل گرفته است .
م سرشک پس از مطالعه دروس
جدید و موفیقت در امتحان وارد دانشگاه مشهد می شود در دانشگاه چهره هایی
مانند دکتر فیاضی ، دکتر غلامحسین یوسفی و دکتر رجایی خراسانی آفاق جدیدی
را به روی وی می گشایند . با حضور طولانی در محضر بزرگانی که به آنها اشاره
شد و رفت و آمد در محافل سنتی آن روز خراسان و تأمل در متون کلاسیک عملاً
شاعر را به طرف نوعی سنت گرایی سوق می دهد .
از منظر شاعر بر هر محقق و شاعر ایرانی فرض است که چند و چون شعر کلاسیک را بداند و سپس وارد زمینه های دیگر شود .
م.سرشک
به علت روحیه نوجویی و حقیقت طلبی که داشت خیلی زود از قالب کهن و کلاسیک
پا فرا نهاد و به قلمروهای تازه تر هنری دست یافت . گویا اولین بار از طریق
(شعر مریم) اثر توللی است که دریچه نسبتاً جدیدتری به روی او گشوده می شود
.
م.سرشک معتقد است که آشنایی حقیقی او با شعر نیمایی از زمانی آغاز شد
که با دکتر علی شریعتی در انجمن پیکار دانشکده ی ادبیات نشست و برخاست
داشته است . شریعتی در آن زمان به تأثیر از کانون نشر حقایق اسلامی سخنرانی
های مذهبی هم می کرد ولی در کنار آن نوع فعالیت ها ، فعالیت ادبی نیز داشت
.
م.سرشک با حضور در انجمن های ادبی آن روز خراسان مدام تجربیات هنری
خودش را افزون می کرد . در همین سالها با محمد قهرمان و م .آزرم و سرگرد
نگارنده ارتباط مداوم داشت. م. آزرم و شریعتی به ادبیات جدید خاصه شاخه ی
نیمایی آن گرایش داشتند .
شفیعی کدکنی با انجمن ادبی فرخ نیز رفت و آمد
می کرد این انجمن بیشتر متأثر از سبک خراسانی بود و چهره هایی مانند کمال
پور در آنجا حضور پیدا می کردند . شفیعی کدکنی درباره آن انجمن می گوید:
«زمانی که برای هفتاد و پنج سالگی کمال پور مجلس بزرگداشتی تشکیل دادند من
نیز شعری سرودم و برای آنها ارسال کردم.»
م .سرشک در جوانی با مجلات و
روزنامه های آن روز خراسان مانند هیرمند و آفتاب شرق و خراسان و همچنین با
فصلنامه های ادبی هنری همکاری داشت ، گویا در همین فصلنامه است که شعر
«هفتخوانی دیگر» را نیز منتشر می کند . چاپ این نوع اشعار گهگاه مایه دردسر
شاعر و
دست اندرکاران مجله نیز می شد .
م.سرشک پس از ترک دانشگاه
مشهد وارد دانشگاه تهران می شود و اینجاست که با چهره هایی مانند بدیع
الزمان فروزانفر و خانلری آشنا می شود و به مدت پنج سال در محضر فروزانفر
با مثنوی و لایه های زیر و معانی گوهرین مثنوی آشنا می شود . فروزانفر نسبت
به م.سرشک نظر مثبتی داشت و در روز دفاعیه اش زیر برگه ای که مبین استخدام
ایشان در دانشگاه تهران بود نوشت « احترامی است به فضیلت » .
شفیعی
کدکنی مدتی هم در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا به کار اشتغال
ورزید و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد
ادبی به کار مشغول شد.
سال ها بعد شفیعی کدکنی بنا به دعوت دانشگاه های
آکسفورد و پرینستون به انگلستان و آمریکا سفر کرد و به عنوان استاد به
تدریس و تحقیق مشغول شد.
«ویژگی های مهم شعر شفیعی کدکنی»
تمایل
به فرهنگ و تمدن خراسان و نیشابور تقریباً در تمامی آثار و حتی در افکار
ایشان نمایان است . این نوع تمایل البته بعدها موجب نزاع بین ایشان و برخی
از شاعران غیر خراسانی نیز شده است. شفیعی کدکنی به عرفان و تصوف خاصه از
نوع خراسانی آن تمایل شدیدی دارد و در میان عرفای گذشته به ابوسعید
ابوالخیر بیشتر علاقه داشته است .
م.سرشک با اینکه در اشعار خود شدیداً
اجتماع گرا و نوع دوست هست ولی هرگز شعر و تحقیق را ابزاری برای اثبات و
اظهار تمایلات سیاسی و حزبی نکرد.
خودش درباره ی این موضوع چنین می گوید
« هیچ گاه جذب هیچ یک از این سازمان ها نشدم ، بعد از انقلاب هم که سیاسی
شدن مد روز شده بود و هر کسی که از اصل سیاسی و حزبی دورمانده بود ، روزگار
وصل خود را می جست ، من به هیچ سازمان و دسته ای دلبستگی پیدا نکردم . ضمن
اینکه بسیاری از شعرهای من درباره ی قهرمانانی است که از درون همان حزب ها
و سازمان ها و تشکیلات برخاسته اند .... از همان سال ها ، چهره ی مصدق
برای من عزیز بود و یکی از اولین شعرهایی که از دوران کودکی و نوجوانی خود
دارم مربوط به ماههای بعد از 28 مرداد است » .
م.سرشک در رثای دکتر مصدق شعر « مرثیه درخت» را می سراید . شعری که این چنین آغاز می شود :
دیگر کدام روزنه دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیره ی دریا را
- آشفته و عبوس –
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لب برگ
- این زبان سبز -
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار ،
بدین گونه نشسته بود :
- در سوگت ای درخت تناور !
ای آیت خجسته در خویش زیستن !
ما را
حتی امان گریه نداند .
زبان
شعر او فصیح و دقیق و روشن است.او با شعر خود گونه ای از بارورترین زبان
های تمثیلی شعر معاصر را به نام خود ثبت کرده است.در شعر او اثری از مغلق
گویی و یا پر گویی دیده نمی شود .زبانی نرم و پرتوان دارد ،تصاویر
خیال در شعر او به اوج می رسد.او هرگز به دنبال وزن های عجیب و غریب نمی
رود و قافیه را همچون عنصری خارج از شعر تصور نمی کند.اشعار او غالبا رنگ
اجتماعی دارد.اوضاع جامعه ی ایران در دهه ی چهل و پنجاه ،در شعر او به صورت
تصویرها و رمزها و کنایه ها منعکس می شود.
م.سرشک شاعری است که از
فرهنگ چند صدایی برخوردار است . هر خواننده ای پس از ورود در دیوان شاعر
وقوف بر زیبایی های شعری این شاعر به نوعی کثرت گرایی فرهنگی در دیوان شاعر
پی خواهد برد . شفیعی کدکنی در پنج زمینه پلورالیسم برخوردار است 1- زمان
2- تصویر و تخیل 3- موسیقی 4- عاطفه 5- اندیشه. زبان شاعر زبان صرفاً
خراسانی نیست اگر چه اتیان آن کلمات محلی تا حدودی برای شاعر تشخیص سبکی
پدید آورده است . ولی این بدان معنی نیست که شاعر از دیگر گونه های زبانی
استفاده نمی کند . شاعر از زبان معیار و زبان کلاسیک نیز بهره می گیرد . پس
در زمینه زبان تک منبعی نیست و تصاویری شعری شاعر نیز تک بعدی نیست بلکه
در هر دو زمینه محور افقی و محور عمودی خیال توانایی هایی از خود بروز داده
است .
م.سرشک شاعری نماد گراست،اما آنچه درباره ی نماد های به کار
رفته در مجموعه های شعریش گفتنی است این است که این نمادها یا از عناصر و
پدیده های مربوط به طبیعت اخذ و اقتباس شده و یا متن میراث های فرهنگی
وادبی واساطیری گذشته فارسی برگرفته شده اند.
شعر شفیعی کدکنی بیش از دیگر شاعران معاصر به پشتوانه فرهنگ و ادب کلاسیک تکیه دارد .
کدکنی با زیر و بم الفاظ فارسی بسیار آشناست و در ابداع ترکیب های زیبا و
نو خلاقیت فراوان دارد.او در شعر از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن می گوید
و اندیشه ها و دریافت ها و پدیده های زیبای جهان شاعرانه ی خود را
به صورتی دلکش و پر تاثیر به خواننده عرضه می دارد.
صبغه ی
دینی اشعار شفیعی کدکنی نیز یکی از ویژگی های قابل توجه است.بسیاری از
واژه ها،مضامین و مفاهیم اشعارش از متن فرهنگ و تمدن اسلامی اقتباس شده
است.
روایی بودن اشعار ،استفاده از عنصر تکرار،تاثیر پذیری از ساخت
نحوی کهن به ویژه ساخت نحوی سبک خراسانی،صورت و ساخت مکالمه ای و وجود رنگ
مایه ی فلسفی در اشعار شفیعی کدکنی از دیگر ویژگی های اشعار اوست.
«آثار»
«
زمزمه ها » نخستین دفتر شعری م.سرشک می باشد که در سال 1344 منتشر شد و
شاید از نظر قلب و قالب ضعیف ترین دفتر شعری اوست . م.سرشک خود در این باره
می گوید : « تا آخرین مراحل صفحه آرایی این مجموعه به نظرم رسید که بعضی
از شعرها از جمله تمامی دفتر زمزمه ها را که روحیه عاریتی و بیمارگونه سبک
هندی حاکم بر بعضی از غزل های آن را دیگر به هیچ وجه نمی پسندم ولی دیدم
همان هایی که چنین اندیشه هایی درباره آنها دارم بارها و بارها در حافظه
دیگران دیده ام . بهترین شعر برای هر کس شعری است که آن را با دل خویش
هماهنگ بیند به احترام چنین دل هایی از این کار چشم پوشیدم. »
این
مقدمه مبین آن است که شاعر چندان با سبک و سیاق و حال و هوای زمزمه ها سر
وفاق ندارد و اگرصحبت های بالا را در آغاز مجموعه « آیینه ای برای صداها »
آورد فقط به خاطر آن است که نشان دهد در آن برهه از زمان چنین می اندیشیده
است .
اگر زمزمه ها را به باغی تشبیه کنیم ، در این باغ ، نهال های
کوچکی هستند که بعدها تبدیل به درختان پر شاخ و برگی می شوند و در مقابل ،
علف هایی هم در گوشه و کنار باغ روییده اند که جلوی رشد گلها و بوته های
خوش رنگ و بو را گرفته اند و بعدها باغبان ، آن را وجین می کند تا فضای
کافی ، برای رشد درختان سترگ شعرش فراهم آید .
یکی از نهال های کوچک
این دفتر که آن نیز بعدها درختی پرشاخ و برگ گردید ، همانا استفاده شاعر از
پشتوانه فرهنگی – ادبی کلاسیک ، بخصوص ادب عرفانی است .
خنده ات آیینه خورشید هاست در نگاهت صد هزار آهو رهاست
میوه ای شیرین تر از تو کی دهد باغ سبز عشق کو بی منتهاست
برگی از باد سخن هات ار بود هستی صد باغ و بارانش بهاست
پیش اشراق تو در لاهوت عشق شمس و صد منظومه ی شمسی بهاست
در سکوتم اژدهایی خفته است که دهانش دوزخ این لحظه هاست
کن خموش این دوزخ از گفتار سبز کان زمرد دافع این اژدهاست
«شبخوانی»
اثر دوم شفیعی کدکنی که در همان سال 1344 خلق شد ، حاصل تلاش او برای
رهایی از همان علف های عاریتی که باغ شعر او را تسخیر کرده بودند ، شد .
برای این کار هم فرم بیرونی شعرش را تغییر داده و هم محتوای آن را . اکثر
اشعار این مجموعه ، در قالب های نیمایی و نیمه سنتی است ، در حالیکه «زمزمه
ها» در قالب سنتی بود .
اطلاق نام شبخوانی به این مجموعه گویای جامعه
گرایی شاعر است.شبخوانی در زبان و عرف مردم خراسان معنی اصطلاحی و خاصی
دارد:«مناجات های شبانه را که در ماه روزه برای بیدار شدن مردمان بر فراز
مناره ها می روند و می خوانند،مردم خراسان شبخوانی می گویند و مرد خواننده
را شبخوان می نامند.»شاعر احساس می کند که کار او و کار شبخوان کاری است
همسان و همسو. کار شبخوان بیداری در شب های ماه رمضان و بیدار کردن مردمان
است و کار شاعر آن است که در زمانه ای که همه ی مردمانش «چون گله ی خوش
چرای بی چوپان،در دره ی خواب ها رها گشتند» به بیداری آن ها بیندیشد.
آن
خصلت توجه به فرهنگ و ادب کلاسیک که در «زمزمه ها » از آن به عنوان نهال
کوچک یاد کردیم . در این دفتر ، رشد کرده و شاخ برگ بر آورده است . در این
راستا او به دل تاریخ و فرهنگ گذشته فرو می رود و در زمینه های مناسب را
برای ایماژها و عاطفه شعری خود فراهم می سازد . م.سرشک در این دفتر در سفری
ذهنی به گذشته تاریخی – فرهنگی ایران فرو می رود.این خصلت ویژگی اصلی
شاعری اوست و هر چه می گذرد ریشه دار تر شده و بیانی هنری تر به خود می
گیرد . اما نقدی که بر این دفتر می توان وارد کرد اینکه ، او از دام فریبای
«روحیه عاریتی و بیمارگونه سبک هندی» رها گردیده و گرفتار زبان و سبک بیان
و حتی دیدگاه تاریخی – اسطوره ای اخوان ثالث شده است .
او خود در نقد
این دفتر می نویسد : « باز می توانم از خودم به راحتی این انتقاد را داشته
باشم که به چیزهایی که زیاد هم برای من مقدس نبوده اند و آن جنبه های قبل
از اسلامی ایران است . چقدر تحت تأثیر اوضاع و احوال و شاید وجود همشهری
پیشکسوت ( مهدی اخوان ثالث ) که از صدور ائمه شعر معاصر است ، از خود
شیفتگی نشان داده ام .»
زبان حال این مجموعه ، حماسی و متأثر از اخوان
ثالث است . همچنین کیفیت تصویرگری شاعری و نوع نگاهش به تاریخ و فرهنگ
کلاسیک ایران است .
بنگر اینجا در نبرد این دژ آیینان
عرضه بر آزادگان تنگ است
کار از باور مردی و جوانمردی گذشته است
روزگار رنگ و نیرنگ است .
دفتر
سوم که در سال 1347 انتشار یافت از زبان دکتر عبدالحسین زرین کوب این چنین
توصیف می شود:« م.سرشک وقتی در سالهای 1343 و 1345 از زادگاه خود ،
خراسان ، به شهر غرق ازدحام آهن و فولاد تهران روی می آورد از زبان برگها
سخن می گوید و گویی انس با طبیعت که یادگار سال های کودکی و جوانی اوست
همچنان او را به سوی خود می کشاند و زمینه ی آهن و پولاد نمی تواند شاعر
را از طبیعت مأنوس خود جدا سازد . از این روست که از زبان طبیعت سخن
می گوید : از باد و باران، از گل و گیاه، از معنای جوی باران و از زبان
مرگ ، او با طبیعت همراز و مأنوس است آن را خوب می شناسد و می تواند به
راز عاشقانه فاصله گیرد اما روح لطیف تغزلی او با عشق به کائنات ، عشق به
طبیعت و همه مظاهر آن جلوه های خاص می یابد و این عشق در طرف مظاهر طبیعی
کافی نیست تا شعر او را مطلوب و مقبول همگان نماید » .
اصلی ترین ویژگی
این دفتر همین طبیعت گرایی است و تمام سطوح شعر، از زبان گرفته تا موسیقی و
عاطفه و حتی درون مایه آن ، کاملاً متأثر از این موضوع است . گویا نام این
دفتر نیز برگرفته از عناصر طبیعت است؛ «از زبان برگ».
در «از زبان برگ»
هنگامی که م.سرشک از زادگاه خویش به تهران سفر می کند از دریچه ی ترن به
کوهها و دشت ها سلام عاشقانه می فرستد و ناگهان احساس می کند که همه مظاهر
طبیعت پیام آور صلح و دوستی به یکدیگرند . او فریفته ی طبیعت است و در این
دفتر طبیعت بزرگترین مایه ی الهام اوست . شب با زلال آب راز و نیاز
عاشقانه دارد و باران برای او تمثیل روشنایی و پاکی است .
سفر ادامه دارد و پیام عاشقانه ی کویرها به ابرها
سلام جاودانه ی نسیم ها به تپه ها
تواضع نرم و لطیف دره ها
غرور پاک و برف پوش قله ها
صفای گشت گله ها به دشتها
چرای سبز میش ها و قوچ ها و بره ها
رویکرد
دیگر در این مجموعه ظهور یک طنز خفیف اما فوق العاده اثر گذار در شعر
م.سرشک است تا آنجا که به نظر می رسد از اصلی ترین جنبه های هنرش است ؛
بخصوص که هر چه از نظر زمانی جلوتر می رویم کیفیت طنز شعرش هنری تر و قوی
تر می شود .
«آخرین برگ سفرنامه باران
این است :
که زمین چرکین است »
«چه مهربانی هایی
اگر به آب ببخشی
حباب خواهد شد »
م.سرشک
در سال 1350 مجموعه ای را ارائه کرد که تمامی مشخصه های سبکی شاعران
خراسان را می توان در آن دید . این مجموعه « در کوچه باغ های نیشابور» بود .
گویی شاعر در اینجا از تمام خویش برای صعود به قله ی شاعری بهره گرفته است
. در دفتر « در کوچه باغ های نیشابور » زبانی شفاف و بی ابهام مشاهده می
شود مواریث فرهنگی و سنن تاریخی و زمینه های رستگاری ، طبیعت گرایی ،
نمادگرایی ، اسطوره گرایی ، التزام به وزن موسیقی دلنشان ، دردمندی ، منطق
مکالمه ، روایت گری و توصیف در جای جای کتاب مشاهده می شود .
م.سرشک از
سه عنصر زبانی برای القاء معانی استفاده می کند :الف ) زبان کلاسیک ب) زبان
محلی ج) زبان معیار . م.سرشک به خاطر اشرافی که به متون کلاسیک داشت به
راحتی توانست از واژه های کهن و حتی ادبیات کهن استفاده کند .
م.سرشک
در «در کوچه باغ های نیشابور» از زبان مردم سخن می گوید چرا که در مردم و
با مردم می زید. زبان فخیم کلاسیک او چنان در زبان معیارو زبان مردمی محو
می شود که شاعر را به طرف آسان گویی و آسان گیری هنری نمی کشاند .
دفتر
در کوچه باغ ها هم از جهت مضمون و هم از جهت ساختار و فرم مورد قبول
روشنفکران خاصه روشنفکران انقلابی قرار گرفت . آن سخن به فریاد رسیده و
دردهای غیر مجرد و ملموس زمانی که با زبانی سخته و آهنگین ممزوج شد سخت
مورد اقبال عام و خاص قرار گرفت . این مجموعه شفیعی را به عنوان شاعری آگاه
و روشن بین و اجتماعی و نیز توانا و آفریننده ، معرفی می کند همچنین
نمودار تلاش اوست برای راه یافتن به نوعی شعر اجتماعی و حماسی و انسانی .
شاعر خود را در برابر جامعه و مردم مسئول و متعهد می داند – بدون آنکه
ادعای رهبری داشته باشد – و با خشم و خروش ، پیام و رسالت اجتماعی خود را
ابلاغ می کند.:
- " به کجا چنین شتابان ؟ "
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زینجا .
هوس سفر نداری .
ز غبار این بیابان ؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم ...
- به کجا چنین شتابان ؟
هوس سفر نداری .
ز غبار این بیابان ؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم ...
- به کجا چنین شتابان ؟
- به هر آن کجا که باشد به جز این سرا ، سرایم
- سفرت به خیر ! اما ، تو و دوستی ، خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی ،
به شکوفه ها ، به باران ،
برسان سلام ما را .
«مثل
درخت در شب باران » برگزیده ایست از اشعاری که شاعر از سالهای 44 و 45 تا
سال 1356 سروده است ، شامل چهار بخش : مخاطبات ، چند تأمل ، غزلیات و
رباعیات است .
در این مجموعه که هم از لحاظ شکل و هم از جهت محتوا
دارای تنوع و تفنن است ، شفیعی از سویی آزمون های تازه ای از شعر ناب ، در
بخش مخاطبات ارائه می دهد و از سویی دیگر نوعی شعر متفکرانه را به صورت
قطعه های کوتاه در «چند تأمل» می آزماید . یک جا از گذشت روزها و سال های
باغ جوانی در شکلی شاعرانه و تمثیلی سخن می گوید و باغ را تمثیل از وجود
خود می گیرد و چنان نرم و لطیف و هنرمندانه گذشت روزگار را توصیف می کند که
آدمی را در حالتی شاعرانه فرو می برد :
... ای روشن آرای چراغ لالگان در رهگذار باد !
با من نمی گویی
آن آهوان شاد و شنگ تو
سوی کدامین جو کنارانی گریزانند ؟ ....
آه !
شبهای باران تو وحشتناک
شبهای باران تو بی ساحل
شبهای باران تو از تردید و انبوه لبریز است
من دانم و تنهایی باغی
که رستنگاه آوای هزاران بود
وینک
خنیاگرش خاموش
و آرایه ی خونابه برگان پاییز است ...
شفیعی
در قطعات کوتاه و زیبای بخش دوم «چند تأمل» از طریق تخیل و تداعی ،
اجزای طبیعت را به خدمت می گمارد و به خلق مضامین شاعرانه می پردازد .
در
دفتر «مثل درخت در شب باران» بر خلاف دو مجموعه پیشین ، نگاه شاعر متوجه
درون خود شده و شعر او چیزی نیست جز برخورد غنایی شاعر با طبیعت . به همین
نسبت ، روح جامعه گرایی به معنای سیاسی کلمه در این دفتر ضعیف تر شده است .
بسیاری از اشعار این دفتر در آن سوی مرزهای ایران سروده شده اند .
«از
بودن و سرودن » ، تجربه های اندیشه ای- عاطفی دیگری را به ما نشان می دهند
. مسیر حرکت شعر م. سرشک ، از شعر احساساتی به طرف شعر اجتماعی- سیاسی و
سپس شعر فرهنگی – انسانی است . در دو اثر اخیر شاعر از میدان «سیاست و
اجتماع »به سطح بالاتری – فرهنگ و انسان - گام می نهد .
نقد بودن و
سرودن حاوی دو زمینه مهم است یکی بودن ، دومی سرودن و خنیانگری. سنتی که
شاعر بین بودن و سرودن برقرار می کند تا حدودی فلسفه ی هایدگر را فرا یاد
می آورد. هایدگر نیز معتقد بود که بودن و یا هستی در شعر و هنر انکشاف و
گشودگی پیدا می کند . از دیدگاه او هستی پس از حبس در ظلمات ایده ، نیاز به
انکشاف و گشودگی دارد . یکی از راههای این انکشاف شعر و هنر است . پس زبان
خاصه زبان شعر را ابزار و محل خوبی برای این نوع انکشاف است .
«بوی جوی
مولیان »دفتریست که در قیاس با دفتر پیشین بیشتر غم غربت (من) شاعر را
نشان می دهد . این که شاعر در این دفتر چند بار به آواره یمگان التفات می
کند ، حاکی از آن است که شاعر این اشعار را در غربت سروده و حس و حال
شاعران آواره و تنها را مدام فرا یاد می آورد . شاید آنچه شاعر خراسان را
به آواره یمگان پیوند می زند ، علاوه بر غم غربت تعهد اجتماعی و رسالت
انسانی و باور دردمندانه ای باشد که در هر دو مشترک است . ناصر خسرو به
خاطر دفاع از آرمانهای فلسفی – اجتماعی اش مدام مجبور به تجربه آوارگی و بی
پناهی و غربت بود . اما آنچه م.سرشک را از آواره یمگان جدا می کند ، نوع
نگاه و نظرگاهی است که هر یک به (هستی ) دارند . م.سرشک بیشتر عینی و
اجتماعی به رویدادها می نگرد ولی ناصرخسرو از منظر کلام فلسفی به حقایق
التفات دارد .
می خواهم
در زیر آسمان نیشابور
چندان بلند و پاک بخوانم که هیچ گاه
این خیل سیل وار مگس ها
نتوانند
روی صدای من بنشینند .
م.سرشک
تمامی اشعار این دفتر به جز شعر (هویت جاری) را در شهر پرینستون (از
ایالات متحده امریکا) در فاصله تابستان 1975 تا تابستان 1977 سروده است .
همین
امر ممکن است خواننده ی باریک بین را به این شبهه اندازد که م.سرشک در این
دوره که جامعه آبستن تحول اجتماعی- سیاسی مهمی است از ایران دور و در
نتیجه از همدلی و هم آوایی با مردم ناکام مانده است . ولی روح اشعار این
دفتر عکس این برداشت را آشکار می کند . شاعر از ابتدای این دفتر تا پایان
یکسره مسأله ی صدا، سرود ، سخن ، فریاد ، بیداری، آگاهی و حرکت را مطرح می
کند .
خاموش مانده بودم ، یک چند
زیرا
از خشم
در شعرهای من
دندان واژه ها به هم فشرده می شد
آه !
ناگاه
ترکید بغض تندر در صبر ابرها
پاشید چون صاعقه بر سبزه ی جوان
هزاره
ی دوم آهوی کوهی حاوی پنج دفتر و دویست و چهل چهار قطعه شعر است.«مرثیه
سرو کاشمر» بیست و هشت قطعه،«خط زدلتنگی»پنجاه و دو قطعه ،«غزل برای
آفتابگردان»شصت و سه قطعه،«در ستایش کبوترها»چهل و شش قطعه و «ستاره ی
دنباله دار»پنجاه و پنج قطعه شعر را در بر می گیرد.در میان این قطعه ها همه
گونه شعر یافت می شود؛غزل – قصید ه- رباعی و ...تاریخ سرایش اشعار نیز
برخی به سال های چهل و پنجاه بر می گرددو برخی به سال های شصت و هفتاد .
اشعاری
که تاریخ قدیمی تری دارند،اغلب حال و هوای« شبخوانی» و «مثل درخت در شب
باران »سروده شده اند.زمینه اغلب آن ها یأس و سیاه بینی و تیرگی وتنهایی
است اصلا معلوم نیست شاعر چرا و بر چه مبنایی آن اشعار را در این دوره و آن
هم با سنت دیگرگون منتشر کرده است.
شاعر در مقدمه ی هزاره ی دوم آهوی
کوهی می گوید:«تقسیم بندی این مجموعه بیشتر حال وهوای شعری ملاک بوده است
تا زمان سرودن به همین دلیل تک و توک نمونه هایی از دهه چهل هم در میان
این مجموعه های می بینید.با این که بخش اعظم شعرها مربوط به سال های آخر
دهه ی پنجاه و تمامی دهه ی شصت است و پنج سالی از دهه هفتاد ...همان گونه
که دلم خواست تدوین تاریخی را رعایت نکنم ،دلم خواست تدوین سوری و قالبی
را نیز به یک سو نهم.بنابراین همه نوع حرف در میان این دفترها و درباره ی
این دفترهاست و خواهد بود .با این همه اگر بعضی از این کارها بتواند دلی را
تسخیر کند و در صفا النعال کارهای شاگردان بهار و نیما و شهریار و امید
قرار گیرد سعادت بزرگی نصیبشان شده است »
زمانی که هزاره ی دوم آهوی
کوهی به چاپ رسید و حرف و حدیث های گوناگون و گاه ضد و نقیضی پیرامون این
کتاب مطرح شد.گروهی با بدبینی تمام ،اشعار این دفتر را نظم دانستند،حکم
صادر کردند که م.سرشک در این دو دهه افت عظیمی پیدا کرده است .گروه دیگر
بر عکس اشعار این دفاتر را هم طراز با شعر شاعران طراز اول این مملکت
دانستند ،حکم صادر کردند که م.سرشک نه تنها افت نداشته است بلکه بر عکس
قلمروهای بکر و فتح ناشده جدیدی را کشف کرده است.روزنامه ها هم کم و بیش در
برابر این مجموعه را کلام توللی وار لقب دادند.برخی نیز نوشتند :«آنچه در
مجموعه هزاره ی دوم آهوی کوهی اتفاق افتاده است بی گمان آمیزه ای از شعرو
نظم است که به صناعت و وقوف آراسته است.روشنفکران اغلب بی تفاوت از کنار
قضیه گذشتندو فقط شاگردان و دست پروردگان شفیعی کدکنی بودند که تا حدودی
منصفانه و به دور از حب و بغض های روشنفکری به تحلیل عناصر زیبایی شناسی و
قوت های فکری – فلسفی این مجموعه پرداختند.
شفیعی کدکنی در این دفتر
خاصه اشعاری که از دهه ی شصت به بعد سروده به ذهن و زبان تازه تری دست
یافته است.ساخت و صورت اشعارش مستحکم و موسیقیایی تر شده است.زبانش پیچیده
تر و اندیشه هایش نیز فلسفی تر شده است شاعر آن را که در کتاب ادوار شعر
فارسی بدان پایبند بود در این مجموعه کاملا تحقق بخشیده است.
در ادوار
شعر فارسی شفیعی کدکنی به سه من «فردی»- «اجتماعی»- «جهانی» پرداخته است و
من «جهانی» را بر دو من دیگر ترجیح داده است.از طرفی با ترسیم نمودار
شاعرانی که در رتبه نخست نزد خواص مقبولیت و محبوبیت دارند بر دیگر شاعران
رجحان می نهد خاصه بر شاعرانی که ابتدا قلب و روح عوام را تسخیر کرده،اندک
اندک وارد قلمرو و تفکر خواص و مقبولیت اوساط الناس و عوام می شوند.
در
این پنج دفتر فراوان به اشعاری می خوریم که حاوی مضامین فلسفی و هستی شناسی
هستند.مانند اشعار «درآمد به حصار»،«چرخ چاه»،«وزن جهان»،«نوشدارو بعد از
مرگ سهراب»،«ساعت شنی»و«قرار زندگی».
در شعر «در آمد به حصار» مسئله ی
جبر و مبارزه با جبر را مطرح می کند در آنجا نظام آفرینش و یا نظام های
اجتماعی – فکری را نطع شطرنجی می داند که پیش از ما گسترده شده و فقط
اجازه یک حرکت به ما داده اند .
بر نطعی از این گونه توان برد به تدبیر؟
خود چار ه ی من چیست در این ظلم و ظلامش؟
جز این که بر این رقعه زنم یکسره، تیپا
و آزاد کنم از نظم و نظامش .
شفیعی
کدکنی در هزاره ی دوم می خواهد به یک نوع تفکر فلسفی یا هستی شناسی نایل
شود لذا می کوشد تا به علت العلل و غایه الغصوای پدیده ها نایل آید و این
درست همان عاملی است که شعر م.سرشک پیچیده و تصاویر اشعارش را غنچه کرده
است . شفیعی در اغلب اشعار این دفتر به نحوی مثلث تاریخ گرایی، هستی گرایی و
درون گرایی را مطرح کند . البته هستی گرایی یا هستی شناسی نسبت به دو ضلع
دیگر مثلث اندیشه ی شفیعی مرکزیت بیشتری دارد.
شفیعی کدکنی غیر از تألیف
و ترجمه و شاعری مقالات کوتاه فراوانی نیز نوشته است . اگر روزگاری در یک
مجموعه گردآوری شود برای قشر جوان و جویای حقیقت بسیار مفید و گره گشا
خواهد بود . تا کنون مقرون به نود مقاله از ایشان در جاهای مختلف به چاپ
رسیده است که اگر خواننده با تأمل آن مقالات را بررسی کند ، به نکات نغز و
نیکویی خواهد رسید .
هیچ یک از مقالات ایشان خالی از لطف نیست یکسان
بینی و مداقه ای را که از ایشان در ترجمه و تألیف ها دیدیم در مقالات کوتاه
حتی در مقاله ی یک صفحه ای ایشان نیز می بینیم . «ذوق وروش علمی » دو
ویژگی ممتازی است که در اکثر این مقالات مشاهده می شود . البته مقالاتی که
ایشان در زمینه شعر شاعران دیگر نوشته بیشتر مبتنی بر ذوق است تا روش علمی
ولی کوشش نویسنده در تمامی مقالات این بوده که هیچ گاه سخن غیر علمی ،
عاطفی و تعلیمی در بیان نکند.
«نمونه هایی از اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی»
درخت پر شکوفه
بادوچهره،در برابر نسیم
ایستاده است
نخست:چهره ی پیغمبری که باغ را
به رستگاری ستاره میبرد
و چهره ی دگر:
حضور کودکیست
که شیر می خورد
(دوچهره ی درخت از دفتر مثل درخت در شب باران)
آن صداها به کجا رفت ،صداهای بلند
گریه ها ،قهقهه ها
آن امانتها را
آسمان آیا پس خواهد داد؟
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا؟
(بار امانت از دفتر بوی جوی مولیان)
هان ای مزدا!در این شب دیرند
تنها منم آنکه مانده ام بیدار
وین خیل اسیر بندگان تو
چون گله ی خوش چرای بی چوپان
در دره ی خوابها ره گشتند
زین گونه غریب رهرو شبخوان
در برج ملول شهر می خواند...
(شبخوانی از دفتر شبخوانی)
شب آمد و گرد روز پرگار گرفت
بر صبح سپید راه دیدار گرفت
چندان که درون سینه و دفتر ماند
آواز و سرود و شعر زنگار گرفت
(حسب حال از دفتر بوی جوی مولیان)